الناالنا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

Elena my little angle

1 ماه تا دیدن تو

دخترک مامان دیگه کمتر از یک ماه به اومدنت پیش من و بابایی مونده...این روزا همش دارم دعا می کنم که سالم باشی و سلامت به دنیا بیای. تنها دغدغه ام الان همینه. من و بابا کلی خونه رو برای ورود شما خوشگل کردیم. تغییرات ریز ریز دادیم و آماده ورودت شدیم... دوست ندارم خیلی زودتر از موقعت بیای ..قراره 19-20 خرداد شما متولد شی و من دیگه از 10 خرداد آماده ام..این اولتیماتوم مامانه که شما تا می تونی بمونی و رشد کنی و قوی شی. حالم از ماه های قبل خیلی بهتره...فکر می کردم ماه 9 خیلی سخت بشه ولی خدا رو شکر همه چی عالی یه..بابا مثل گل از من و شما مراقبت می کنه و نمی ذاره آب توی دلمون تکون بخوره. از اتاقت برات بگم که همه لباسات رو شستم و مامان اشر...
21 ارديبهشت 1392

سیسمونی پرنسسم 1

اینها لباس ها و یه سری خورده ریز ها هستن...ایشالا به سلامتی و با دل خوش استفاده کنیم ازشون مامان جون     پیرهن بیرون 0-3     سایز 6-9   6-9   این دوتا هم 0-3         دو تای بالایی 6-9  اینو خودم عاااااشقشم که 3-6 ماهه     بالایی ها هم 3-6     بالایی ها 9-12         اینا هم شلوار تو خونه ای ها   اینم ست بیمارستانته پیش بندهای بزرگ و کیسه آب گرم ...
8 ارديبهشت 1392

سیسمونی پرنسسم 2

حوله دور پیچ+ زیر انداز تعویض و جغجغه حوله های نوزادی مامانت!!!   قنداق های دخملی سرویس رختخواب دم دستی     کمد لباس بیرونات که البته زیاد هم نیستن     ظرفای غذا+ شیشه شیر+ شیشه شور+ پستونک+ قاشق و چنگال+ مسواک و دوا خوری     پتوی دور پیچ کوچیک و بزرگ خنک+ پتوی گرم+ پتوی فتر خیلی گرم   دستمال مرطوب+ پوشک+ دستمال خشک کن+ پنبه شوینده ها+ قاب عکس+روکش محافظ تخت+ کیسه معطر پوشک+ گوش پاک کن پد گرم و سرد سینه+ پد سینه یه بار مصرف+ پمپ شیر+زیر انداز یه بار مصرف+ غلت گیر+ پیش بند یه بار مصرف ...
8 ارديبهشت 1392

سیسمونی پرنسسم 3

این هم از کشوهای میز تعویضت اول البته این بالش خوشگله!!     همه چیزایی که 0-3 لازم داری...لباس ها و زیر دکمه ای ها و سرهمی هاو کلاه تابستونه+ جوراب و کفش+پیش بند و کلاه و دستکش+ دستمال نرم برای دهن و صورت خوشگلت+ جغجغه مچی!! اینا هم کشوی دوم که حوله ها و قنداق و پیش بند و پتو دور پیچ و کفشاتن+ زیر انداز تعویض و کیسه آب گرم لباس های تو خونه ای 3 ماه تا 1 سال + جوراب شلواری+ 2-3 تا از لباس های مامانت که از بچگیش مونده   اینم نمای سه تا کشوها...جام کمه دخترم...دیگه نمی شه بیشتر از این برات خرید کنم ...
8 ارديبهشت 1392

32 هفته و 1 روز

قلمبه مامان هی داری توی دلم شیطونی می کنی ها دلم تنگ شده واست و دوست دارم زودتر آخر خرداد برسه و بیای توی بغلم و بوست کنم و بوت کنم و صدای خنده هات رو بشنوم فرشته من تازگی ضربه هات دردناک شده مامان جون..شما که جات زیاده نسبتا چرا اینقدر محکم رو مثانه مامان رژه می ری آخه دخترکم؟؟؟؟دیگه راه رفتن و خرید برام سخت شده و خوابیدن هم همینطور..حسابی داری تمرینم می دی که وقتی اومدی به شب نخوابیدن عادت داشته باشم نه؟ عاشقتم مامان جوووون...فکر کنم الان 2 کیلویی شده باشه وزنت و مثل اینکه توی خوردن حسابی هولی چون هی سکسه های محکم می کنی دلم برات می سوزه چون به نظرم سکسکه ممکنه اذیتت کنه   مامان عاشقتهههههههههههههههه   ...
5 ارديبهشت 1392

هفته 31

دختر خوشگل و قلمبه مامان  الان که دارم می نویسم داری دست و پاهای خوشگلت رو کش می دی و توی دل مامان وول می خوری و من رو هی بیشتر از قبل عاشق خودت می کنی با بابایی گلت هفته پیش رفتیم سونوگرافی و روی ماه زیبات رو دیدیم...ماشالا 44 سانتی متر بودی و 1 کیلو و 800 هم وزنت بود که می تونست بیشتر باشه ولی الانم خوب بود خیلی...سر خوشگلت پر مو بود مامان جون و صورتت ماهت هم کلی گوشت و تپلی به خودش گرفته بود الهی فدای اون لپای گرد و لبای قلمبه ات بشه مامان آخه احساس می کنم خیلی شبیه بابایی باشی...می پرستمت دخترم..هر چی بیشتر با همیم بیشتر عاشقت می شم و واسه لحظه بغل کردن و بو کردن و نوازش کردنت لحظه شماری می کنم فکر نمی کردم بعد از باب...
1 ارديبهشت 1392

13 به در

دختر خوشگل مامان...خانوم خانوما ببین کلی وقته واست هیچی ننوشتم...راستش رو بخوای تنبلیم شده واست بنویسم  به نسبت آخرین باری که واست نوشتم الان کلی بزرگ شدی و برای خودت خانومی شدی. فکر می کنم حدود 1 کیلو و نیم وزنت باشه چون آخرین باری که هفته 26 و 3 روز رفتیم سونو ماشالا رشید و قد بلند بودی و وزنت 1 کیلو و143 گرم بود...تازه داشتی دهنت رو هم می جنبوندی و یه چیزی می مکیدی قربونت برم...لبای قلمبه و صورت گرد و دست و پای کشیدت بیشتر از قبل عاشقم کرد زیبای مامان. امروز 13 به دره و قراره مامان بزرگ و بابابزرگ برای ناهار بیان پیشمون و بعد باهم همگی بریم یه دور کوچولو بزنیم و 13 رو به در کنیم...انگار سال پیش مامانم از ته دل آرزو کرد...
13 فروردين 1392

هفته 22

دختر خوشگل من  این روزها مامانت رو احساساتی کردی و کم کم منتظر و اماده اومدنت شدم...یه حسای جالبی رو توم داری به وجود می یاری...ازت ممنونم که من رو به عنوان مادرت انتخاب کردی و امیدوارم لیاقت مادر شدن رو واقعا داشته باشم. نمی دونم شاید 10 سال صبر کردن برای بچه دار شدن + این 9 ماه واقعا برای مادر تو لازم بوده..من کوچیکترین بچه خونواده و تنها دخترم...توی یه خانواده 6 نفری پر از بالا و پایین و هیچوقت دوست نداشتم سختی های عاطفی ای که مامان بزرگت کشیده رو بکشم..فکر می کردم همیشه اگه یه روزی مادر شم از خدا یه دختر می خوام...ولی خیلی هم مطمئن نبودم که اصلا هرگز دلم واقعا بخواد مادر شم. ولی خب خداوند حکمتی داره که وقتی یه میوه می ر...
26 بهمن 1391

اولین تکون النا

مامان قربون تو بشه که بالاخره روز 11 بهمن یعنی درست اولین روز از هفته 20 به وجود اومدنت به معنای واقعی تکون خوردی... از 20 روز پیش که دکتر بودم و صدای قلبت رو شنیدم همش منتظر اولین تکون هات بودم...قبلا یه ضربه های دردناکی رو توی شکمم حس می کردم ولی چند وقت بود که ساکت و آروم بودی و بی خبر بودم ازت... 3-4 روز بود که دیگه واقعا نگران شده بودم...از هفته پیش که به خاطر آلودگی هوای تهران با مامان اشرف اومدیم شمال دیگه واقعا روزشماری می کردم برای تکون خوردن هات ولی دریغ دخترم از یه حرکت که دل مامانت خوش شه به خاطرش   خلاصه پریروز به مامان اشرف گفتم که ببین دیگه اینطوری نمی شه و باید بریم یه دکتر زنان تا من صدای قلب این بچه رو بشنوم و...
12 بهمن 1391