الناالنا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

Elena my little angle

هفته 17..آغاز ماه پنجم

دختر خوشگلم امروز با بابا جونت رفتیم پیش دکتر و چک آپ کردیم. از روی شکم من فوری ضربان خوشگل و منظم و قدرتمند قلب شما رو شنید ولی هی جا به جا می شدی و دکتر مجبور می شد جای گوشیش رو عوض کنه تا قلبت رو پیدا کنه. مامان جونت کلی زیادی وزن اضافه کرده بود توی این ماه که حالا باید از فردا با یه برنامه دقیق این افزایش وزن رو کنترل کنه تا هم جای شما اون تو راحت تر باشه و هم خودش بتونه تا آخرین روزی که شما توی شکمشی سرپا و سرحال باشه. احتمالا این ماه می خوام دکترم رو عوض کنم و برم پیش دکتر خاله پریسا که توی بیمارستان عرفان کار می کنه..چون عرفان هم بهم نزدیک تره و هم اینجوری به بابایی فشار کمتری می یاد... حالا ببینم که چی می شه... راستی دکت...
11 بهمن 1391

اسمت رو انتخاب کردیم

گل نازنین مامان تو این مدت که برات ننوشتم من و بابایی کلی کارها کردیم... روز 10 دی ماه با بابایی رفتیم سونوگرافی دکتر شاکری تا جنسیت شما رو بفهمیم..توی سونوی ان تی کفته بودن احتمالا دخملی ولی خب بابایی جونت باید مطمئن می شد چون ددی الان دبی یه و ما می خواستیم ازش خواهش کنیم که یه کم خورده ریز و لباس هات رو تا 6 ماهگی برات از مادرکر بخره و بیاره... خلاصه ساعت 9 صبح بود که رفتیم بیمارستان پاستور نو و وقت گرفتیم برای ساعت 11 و نیم بهمون وقت دادن...خلاصه بابایی گفت بیا بریم صبحانه بخوریم ..رفتیم نشستیم اردک ابی و یکی دوساعتی وقت تلف کردیم ...من کلی هیجان دیدن شما رو داشتم عزیز دلم.. وقتی رفتیم برای سونوگرافی شما رو بعد از 3 هفته دید...
19 دی 1391

هفته 13

سلام خوشگل مامان سونوی ان تی ت سالم بود خوشگلم...شاید شما دختر باشی...من قربونت برم عزیز دل مامانییییییییی....قربون اون کمرت برم که کش و قوس می دادی بهش و اون دماغ خوشگل فینگیلیت که می خوام بلیسمش!! دوست داررررررررررررررررررررررررررررررم
25 آذر 1391

هفته هشتم

عزیز دلم شما امروز 8 هفته رو تموم کردی و رفتی توی هفته نهم...صدای قلب نازتو روز دوشنبه با بابایی و بابا محسنت شنیدیم...تالاپ تولوپ... عشق مامان شما الان ماشالا 13 میلیمتر شدی و یه گردش خون خوشگل هم داری که دیدنش برام مثل دیدن بزرگترین معجزه خداوند بود. مامانت این روزا خیلی از نظر روحی بالا پایین می شه و هی باید مواظب باشه که شما اذیت نشی..تازه آشپزی هم نمی تونه بکنه ولی مامان بزرگ گلت با دستپخت محشرش 2 باره که واسه مامانی غذاهای خوشمزه می پزه..ایشالا وقتی بزرگ شدی تو هم مثل من عاشق دستپخت مامان اعظم می شی. نی نی جونم من دارم بال بال می زنم که ببینم جنسیت شما چیه آخه  با بابا علیرضا اسمتو انتخاب کردیم و منتظر اون لحظه ام که ...
19 آبان 1391

نی نی من یک ماهشه

نی نی خوشگلم این وبلاگ مال توه... تو معجزه خداوندی که توی وجود من داری شکل می گیری من و بابا که خیلی عاشقته 10 ساله که نی نی نمی خواستیم اما اولین روزی که دلمون نی نی خواست تو یهو پرواز کردی و اومدی و زندگیمون رو پر از عشق کردی عزیز دل مامان... نفس مامان فکر می کنم که چقدر منتظر من و بابا بودی و چقدر ما سهل انگاری کردیم که تو رو اینهمه منتظر گذاشتیم... تو تازه به اندازه یه مژه منی...ولی عاشقت شدم و زندگیم رو متحول کردی....قلبم برات می تپه نی نی من...دوست دارم خوب توی شکم مامان بمونی و رشد کنی و به من هم وقت بدی آماده شم!!! آخه من فکر نمی کردم اینقده زود بیای توی وجودم ولی حالا هر لحظه خدا رو برای وجودت شکر می کنم این هفته قلب شما دار...
22 مهر 1391